قصه تشنه برنامه های فرهنگی و هنری

  امیرترقی نژاد

یزدفردا:دوستی می گوید: مردم تشنه برنامه های فرهنگی و هنری هستند. راست می گوید، واقعا مردم تشنه برنامه های فرهنگی و هنری هستند، می دانید چرا؟ یک روز هوای گرم تابستانی حول و حوش ساعت 20 در خیابانی که فرقی نمی کند بالای شهر است یا پایین شهر ، مسیری را پیاده طی نمایید ، چه چیزی می بینید؟
سکانس اول : ماشین پرایدی که صدای نوار ضبط آن تا دو خیابان آنطرف تر هم شنیده می شود گوش تو را خراش می دهد ، صدای ناهنجاری که پیش خود فکر می کنی آیا گوش آقای راننده مشکلی پیدا نمی کند. تصویر دومی که در ذهن تو رقم می خورد این است که این راننده پراید سوار چرا اینقدر این مسیر را به صورت رفت و برگشت ادامه می دهد و مدام در جلوی چشم تو در این مسیر ظاهر می شود. شاید پیش خود فکر می کنی که او حتما نیاز مبرمی به یک کنسرت داردتا خود را خالی نماید؟
سکانس دوم: مسیر خود را در خیابان ادامه می دهدی ، نگاهت به دختری می افتد که حجاب و عفافش سرتا پا اشکال دارد؟ اما او یک محافظ کوچک که به آن "پاپی" می گوید دارد، سگ کوچک سفیدی که به طور حتم نمی تواند محافظ خوبی برای او باشد. چند دقیقه بعد سوار ماشینی لوکس می شود و مثل یک چشم بر هم زدن دیگر چشمان تو یاری دیدن آن ماشین لوکس را نمی دهد. شاید پیش خود فکر می کنی که او حتما نیاز مبرمی به فرهنگ عفاف و حجاب دارد. عفافی از نوع "یانگوم" و حجابی از نوع یک زن مسلمان لبنانی ؟
سکانس سوم : به پارک محله نزدیک می شوی ، مسیر خسته کننده ای را طی کرده ای ، بستنی می خری ودر کنار صندلی جای نسبتا تمیزی را پیدا می کنی ،کمی آنطرف تر چند جوان 17 تا 18 ساله را می بینی که با تیپ های عجیب و غریبی که زده اند مردم را دست انداخته اند. برای توهم جالب است بعد از طی کردن یک مسیر طولانی و با این هوای گرم زیر یک درخت کاج به این نتیجه می رسی که شاید این جوانان می توانستند بازیگران تئاتر خیابانی خوبی باشند و بتوانند با نمایش های خوب درس آموزنده ای به مردم بدهند نه اینکه حالا...؟
سکانس چهارم : دوتا جوان دیگر در کنار صندلی پیش تو ، جا خوش می کنند بدون هیچ صحبتی وارد بحث می شوند، آقا بلوتوث جدید چی دارید؟ و تو نگاهی به گوشی دهه 70 خود می اندازی و می گویی متاسفم ؟ اما پیش خود فکر می کنی که شاید سازمان فرهنگی شهرداری یا ارگان دیگر می توانستند بانصب دستگاه های ارائه بلوتوث برنامه ها و سکانس های جالبی را برای این جوانان داشته باشند حتی اگر تبلیغات باشد؟ خمیازه بلندی می کشی ولی می بینی که این دو جوان دارند بلوتوث های یک فیلم خانوادگی تماشا می کنند که خیلی زننده است اما این تو هستی که الان عذاب و جدان داری ؟
سکانس پنجم : دیگه واقعا خسته شده ای به آژانس زنگ میزنی بعد از یه مدت طولانی مرد اخمو آژانس می آید دلیل دیر آمدنش را می پرسی، می گوید: در صف عروس کشونی که چند تا جوان هم پیدا شده بودند و از خود حرکات موزون در می آوردند معطل شده ،ولی پیش خود فکر می کنی که احتمالا با همسرش سرمسائل اقتصادی و یا مد روز یک فصل دعوا کرده ،ولی اینطور نیست . می گوید : فردا یک روز تعطیل است و فرزندان او نیاز به شادی و تفریح دارند. آقای راننده درمانده شده از اینکه چه مکان و چه برنامه تفریحی مناسبی برای فرزندانش مناسب باشد؟ و کجا این مکان ها را پیدا کند؟
سکانس ششم : از آقای راننده خداحافظی می کنی،سرو صدای زن همسایه دوباره بلند شده است دو تا شاخ بر روی سرت احساس می کنی چون این دفعه خانم همسایه می گوید: باد و خاک دیشب دیش ماهواره او را بر هم زده و او امروز نمی تواند سریال آن شبکه خاص را تماشا کند. تازه جالب تر اینکه عصبانیتش بیشتر بخاطر جواب ندادن تلفن آقای نصاب ماهواره است ؟ پس پیش خود فکر می کنی چرا تلویزیون ما برنامه های جالبی ندارد ؟
سکانس آخر : پیش خود به چی فکر می کنی ، به اینکه واقعا مردم تشنه برنامه های فرهنگی و هنری هستند و تو آنها را به حال خود واگذار کرده ای ؟ به این فکر می کنی اگر تو برنامه ریز فرهنگی بودی چه اولویت ها و چه ضمانت های اجرایی را برای برنامه های فرهنگی به نمایش در می آوردی؟ ولی به این هم فکر می کنی که دیر فهمیدی ولی مطمئنی که هر وقت ماهی را از آب بگیری تازه است ؟


یزدفردا

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا